آتشی در سینه دارد این تن رنجور من
عاقبت بر عرش بنشاند، دل پر شور من
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
هُرم این آتش حکایت می کند از داغ جان
هرطرف گیرد زبانه از غمی دارد نشان
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رنگ زرد شعله هایش زردی روی منست
هرچه خاکستر نماید منشاء خوی منست
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
آفرین برآتشی که بانگ دل را سرزند
رازهای خفته در انبان دل را پر زند
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
گوش کس خواهان آه و ناله های من نبود
آتش آمد دردها را برد و خاکستر نمود
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
اینک افتادم درون خاکسار عمرخویش
می فشانم برسرم فارغ ز هر آلام و نیش
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
آرزو دارم نبینم سردی این روزها
تا که پایانی نباشد بر سماع و سوزها
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بزم من در سوزش گسترده ی این آتش است
منع آتش چون نمایم، اقتضای ذاتش است
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
من شدم پروانه و او حال من را دیده است
ماجرای سوختن در گرد شمع بشنیده است
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
دیده است حال خوشم هنگام رقص ارغنون
شعله ها را می فزاید تا به سر حد جنون
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
می نگویم رمز و راز رقص و بزم سوختن
گر تو دردت درد من باشد بدانی این سخن
حشمت الله محمدی (بی همراز)