بی همراز(دفتر شعر حشمت الله محمدی)

بگذرد ایام هجران نیز هم ...

بی همراز(دفتر شعر حشمت الله محمدی)

بگذرد ایام هجران نیز هم ...

کیستم من ؟ وارث رنج و عذاب

مبتلا گشته به حزن بی‌حساب

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گویمت چون لحظه ها برمن گذشت؟

طاقتش داری بخوانی سرگذشت؟

🍂🍂🍂🍂🌳🌳

تا که دانستم کیم در این جهان

رنج دیدم رنجهای بیکران

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

کودکی بود و هزاران آرزو

مست و سرخوش،هرطرف درجستجو

🍂🍂🌳🌳🌳🌳

ناگهان رویای شیرینم شکست

زانکه بابا را بدادم من ز دست

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

نقطه ی آغاز ظلمی بی حساب

افتتاح دفتری پر از عذاب

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بانخستین رحمت رب کریم

نام من تغییر دادن به یتیم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

چهره ی دنیا بشدت خشمگین

هرچه می دیدم تماما سهمگین

🍂🍂🌳🌳🌳🍂🍂

چونکه می دیدم پدر با طفل خویش

از نهادم آه وحسرت جمله ریش

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

لاف می دادند طفلان از پدر

بینشان ساکت،اما خون جگر

🍂🍂🍂🌳🍂🍂

کلبه ی ما بیت الاحزانی دگر

رفت ازدست، آن همه شادی و فر

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

وه چه وحشتناک بود آن روزگار

مادری در بین طفلان، مانده زار

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

باغ آمالش زده باد خزان

درد جانکاه ، رفته است تا عمق جان

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

مات و حیران در دو راه زندگی

اوج استیصال و درخود ماندگی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

اینک اوراست انتخابی سخت تر

زندگی با ما ویا بختی دگر

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

او که عمری کمتر از سی سال داشت

همتش بر حفظ فرزندان گذاشت

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

مرد هم در عزم او مغلوب بود

قله ی امروله هم، او را ستود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بازگردم شرح حال زار خود

برشمارم بخشی از اسرار خود

🍂🍂🍂🌳🍂🍂

باب شادی ها بکلی بسته شد

مهربانی ها زمن دلخسته شد

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

دست تقدیر کودکِ کارم نمود

هرکسی دستورِ فعلی داده بود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

مهربانی گاه از بیگانه بود

لیک نزدیکان همه ظلمم نمود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گر ز بیگانه بلا آمد سرم

از کسان خود کجا شکوه برم؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

تازیانه،سیلی و مشت و لگد

گوئیا با ماست تا روز ابد

🍂🍂🍂🍂🌳🌳

این تن رنجور، عجین درد بود

گاه با ارّه نوازش هم نمود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

قامتم خم زیر بار کار سخت

بی مواجب، بینوا، برگشته بخت

🍂🍂🌳🍂🍂🍂🌳

فصل دبستان چون چنین برمن گذشت

در وجودم شوق تحصیل چیره گشت

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گرچه تحصیل هم برایم سخت بود

لیک از سختی کار دورم نمود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ماجراها داشت وقت مدرسه

فصل پاییز وشروع مخمصه

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

درپی منزل شب وروز در به در

گاه ایراد اجاره ، گه نفر

🍂🍂🍂🍂🍂

آشیانه همچو وضع گربه ها

چند روزی یک مکان می شد به پا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گر بپرسی از ناهار و شاممان

اشک هایت لاجرم گردد روان

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

برترین تغذیه مان ترخینه بود

گرچه روزی بود، گاهی هم نبود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

قصه‌ی تأمین گرمای اتاق

بی شباهت نیست به اعمال شاق

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بهر پیدا کردن چند لیتر نفت

توی صف ها و مرارت های سخت

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

مبتلا به رنج و حسرت ، من بُدم

مانده در دیار غربت، من بُدم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

مختصر سازم اگر شکوایه ام 

محنت و رنج تا ابد شد سایه ام

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

آنچه گفتم رویی از یک سکه بود

چهره ی دیگر بباید رو نمود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

اندک اندک روشنایی هم رسید

موسم عیش جوانی هم رسید

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ازمیان شغل های بیشمار

عزم آن کردم شوم آموزگار

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گر تو کاری پر مرارت داشتی

عشق اگر باشد حلاوت کاشتی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

تشنه ی تحصیل و تعلیمم هنوز

عاشق کرسی تدریسم هنوز

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

عاقبت از کار درس و مدرسه

امر شد برکار دیوان، القصه

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

شد موافق کار دیوانی به من

چند سالی هم شدم دور از وطن

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گرچه دوران این چنین تحریر شد

لیک اسرار فراوان زیر شد

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

چون که«همراز» من آن نادیده است

رازهای دیگری دارم به دست

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

شایدم روزی گشایم سینه را

برملا سازم برایش ماجرا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

پرسمش چون بابها را بسته ای؟

پس کجا بابی به رحمت رسته ای؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

هرکجا رفتم بلایی سبز شد

هر چه کردم مبتلای زجر شد

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

وعده دادی چون ببندی بیست در

لااقل مفتوح سازی یک مفر

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

سوی باغ و بوستان گشتم روان

پس چرا بهرم نمودی چون خزان؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

حکمتش چیست این همه رنج وعذاب؟

با عدالت چون بسازد این کتاب؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ماجرا چیست بنده را دادی عذاب

کودکی و نوجوانی تا شباب

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بعداز آن هم دردهای نو رسید

موی هایم در جوانی شد سپید

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

هر بلایی ز آسمان آمد فرود

روی بام خانه ام کردش سجود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ز آشنایان خون دلها خوردمی

بس که کردندبهرمن نامردمی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بهرشان مشکل گشایی داشتم

عاقبت نامهربانی یافتم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

من وفا کردم ولی دیدم جفا

پاسخ نیکی کجا باشدخطا؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

اعتمادی نیست برکارجهان

زانکه چشمانت شوند نامهربان

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

یوسف از خار مغیلان بد ندید

زخم جانکاه از برادرها رسید

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

من در این دنیا ندارم همدمی

تا کنم شکوه ز هر درد و غمی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

خود نفهمیدم کجا کج رفته ام

این تقاص چیست که پس می دهم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

طاقتم طاقست از این بار غم

آرزو دارم گشایم عقده ام

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

لااقل یک بار ازاعماق جان

خنده ای از دل برآرم در بیان

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

عمرم ازپنجاه رد شد همچو باد

روزخوش را من نمی آرم به یاد

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

آخر ای رب بنده هم یک بنده ام

حق نباشد کس نبیند خنده ام

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بنده هم چون بندگان دل داشتم

بس تمناهای قابل داشتم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

حیف و افسوس سالها بر من گذشت

یک عنایت از تو بر من وا نگشت

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گرچه کردم شکوه ها از حکمتت

لیک بستم دل به لطف و رحمتت

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

شاکرم از حکمتت ای مهربان

گر شود لطفت به  راهم آن جهان

🍂🍂🍂🍂🍂🍂

حشمت الله محمدی (بی همراز)

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی