چه کردی با دلم ساقی که خود از خود گریزانم
نه می بخشم خودم را و نه از بی خود پشیمانم
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
گهی سودای می دارم، گهی ساقی بیازارم
میان خوردن و روزه، اسیر دست شیطانم
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
دمی از حق کنم تمکین، گهی ناحق شود آئین
کدامین ره مرا تضمین، خودم زین کار حیرانم
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
شبی با زاهدان شد طی، شبی با مطربان و می
ز دست خُلق گونه گون، پریشان پریشانم
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
کنم همت که خود باشم، خودی ناب و بدون رنگ
ولی از جمع آدم ها ، پذیرم رنگ و لغزانم
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
من از این غیر خود بودن، نباشم لحظه ای راضی
پسند روزگار است و از این رسمش گریزانم
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
گهی با صدق و یکرنگی بسوی غیر دست آرم
ولی از زخم جا مانده به روی دست، نالانم
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
خوشا روزی صفا و صدق بگردد شهره ی بازار
چو صبرم نیست تا آن روز، به فکر خط پایانم
حشمت الله محمدی (بی همراز)