شبی بر درگه خالق بساط شکوه گستردم
همه راز نهانی را برایش جلوه گر کردم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بگفتم از جدایی ها از آن افغان عاشق کش
همان دردی که عاشق را جدا سازد ز خوابی خوش
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بگفتم از دورویی ها و ز آنانی که صدرنگند
بظاهر یار غارند و بباطن در پی جنگ اند
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بگفتم از ملامت گر، زبانی که بیآزارد
بکارد تخم بدبینی، مصیبت ها به بار آرد
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بگفتم از قساوت ها، کسانی که شکستند دل
ز نفرین شکسته دل، شدند در این جهان غافل.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بگفتم از فریبایان از آنان که دغل بازند
همان گندم نمایانی که جو را به تو اندازند
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بگفتم بیوفایان را که آنی عهد می بندند
و در وقت ادای عهد، به ریش خلق می خندند
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بگفتم ناسپاسان را که بر یک سفره بنشستند
نمک را خورده و آخر، نمکدان نیز بشکستند
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بگفتم زین پلشتی ها که از مخلوق می بیند
بجای کیفر و حدّت، چرا لبخند می چیند؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بگفتا شکوه کوته کن، ز جمعی که در این سودا
گرفتند ارزنی دنیا و بنهادند وصال ما
حشمت الله محمدی (بی همراز )