می روم از جمع تان ای مردمان
تا بگیرم اندکی آرام جان
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
آن چه از جمع و جماعت یافتم
جملگی بودند آزار روان
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
هرکه از تن ها برید و دور شد
یافت راهی نو به سوی آسمان
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
آفت جانم هیاهوی شماست
کاش در تنها بگیرم آشیان
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
آنچنان از جمع تان عاجز شدم
می گریزم سوی کینی باوه خان
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
نام هر کس طرح شد در اجتماع
سیل غیبت سوی او گردد روان
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
گر جماعت مظهر یداله است
پس چرا مسخ اش نمودیم این سان؟
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
ای بسا انسان که از جمع شما
کنج عزلت را گزید، باشد امان
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
جمع انسان ها جمیع رحمت است
گر صفا و مهر، باشد، رسم شان
حشمتالله محمدی (بی همراز )