دمی رخ را نمایان کن، که این هجران رسد آخر
پس از آن گو، نفس هایم، سرآید لحظه ای دیگر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
از این چشم انتظار ی ها، نحیف و ناتوان گشتم
براین درمانده رحمی کن، نما رخساره در منظر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
اگر این درد هجران را سپارم در دل الوند
برآرد آه جانسوزی، و زین غم می شود پَرپَر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
تمام هستی ام دادم که خود را در تو دریابم
همه هستم فدای تو، نگاهی سوی من آور
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
بدنبالت فرا خواندی تمام عمر و می ترسم
رسد این ره به پایان و دهی یک وعده ی دیگر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
گر از عمری جفا دادن، ترا آنی وفا باشد
تمام عمر خواهد ماند، دوچشمم خیره سوی در
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
سراغم را اگر خواهی بیا در کوی میخانه
پس از آن، کس نمی بیند، مرا با دیدگانِ تر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
بهشت عدن را گویند هماناکوی دلدار است
گَرمَ مهمان کنی آن جا، بهشتم را دهم یکسر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ندانم کی رسد پایان، فراق یار و اما من
به امید وصال او ، غزل هایم کنم از بَر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
چو صبرم را محک خواهی، دهم تضمین جانانه
از این طاقت که من دارم، ز ایّوب هم شوم برتر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
اگر از روی لطف خود، دعایی بهر من خواهی
بفرما موعد وصلش، نماند تا دم محشر
حشمت الله محمدی (بی همراز)