گاه یاد عصر ماضی می کنم
با خیالم عشقبازی می کنم
🌺🌺🌺🌺
می روم تا خاطرات دور دست
لحظه های گاه بالا، گاه پست
🌺🌺🌺🌺
کودکی هایی که باید خوش بُدند
لیک با اندوه و حسرت پر شدند
🌺🌺🌺🌺
حسرت یک دست گرم ومهربان
حسرت بابا که باشد پاسبان
🌺🌺🌺🌺
حسرت یک جامه ی نو، وقت عید
دیدن هم، لذت یک بازدید
🌺🌺🌺🌺
حسرت جوراب وکفش باکلاس
دادن پُز، رخ کشیدن با لباس
🌺🌺🌺🌺
آرزوی چهره و دست لطیف
سکه ای نو داخل هر جیب کیف
🌺🌺🌺🌺
حسرت یک سفره ی خوش آب و رنگ
چیده باشد با غذاهای قشنگ
🌺🌺🌺🌺
جای گونی، باشدت یک کیف نو
حلقه هایش بسته باشد از جلو
🌺🌺🌺🌺
گرشود زنگ نقاشی در کلاس
پیش این وآن نخواهی، رنگ خاص
🌺🌺🌺🌺
وصله ای دیده نباشد در لباس
گر ترا خواهند پایین کلاس
🌺🌺🌺🌺
هیچ استادی نپرسد، بچه ها!
چیست اکنون شغل بابای شما؟
🌺🌺🌺🌺
یا اگر پرسد نباشد در میان
کودکی با داغ بابا، روی جان
🌺🌺🌺🌺
کاش می شد بی غم و آزاد بود
چون قناری، نغمه های نو سرود
🌺🌺🌺🌺
کاش دنیا بود طاهر، مثل آب
جز محبت نشنوی از کس جواب
حشمت الله محمدی ( بی همراز)