در کُنجِ این ویرانه ام ،حالی نمی پرسی چرا؟
شد بیت الاحزان خانه ام،حالی نمی پرسی چرا؟
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
با غمزه کارم ساختی،بر جان شرر انداختی
زین غمزه ها دیوانه ام ،حالی نمی پرسی چرا ؟
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
مستِ شرابت کردی و آواره ی هر کوه و دشت
اکنون که در میخانه ام،حالی نمی پرسی چرا ؟
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
نِشتَر به جانم می زنی، رسوای شهرم میکنی
وصلت شده افسانه ام،حالی نمی پرسی چرا؟
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
عمری به جَورت ساختم ،شور وجوانی باختم
در گوشه ی غمخانه ام ،حالی نمی پرسی چرا ؟
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
آن وعده های بیشمار، شوقِ وصال در کوی یار
در حسرت پیمانه ام،حالی نمی پرسی چرا ؟
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
در انتظارت تا سحر، چشمان خیره سوی در
روشن نشد کاشانه ام،حالی نمی پرسی چرا ؟
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
دیگرهلاک است«قلبِ»من،از رنج غربت در وطن
ای جان و ای جانانه ام،حالی نمی پرسی چرا ؟
حشمت الله محمدی (بی همراز)
شبِ چهارم بهمن ۱۴۰۳-همدان-بیمارستان قلب