کیستم من ؟ وارث رنج و عذاب
مبتلا گشته به حزن بیحساب
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
گویمت چون لحظه ها برمن گذشت؟
طاقتش داری بخوانی سرگذشت؟
🍂🍂🍂🍂🌳🌳
تا که دانستم کیم در این جهان
رنج دیدم رنجهای بیکران
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
کودکی بود و هزاران آرزو
مست و سرخوش،هرطرف درجستجو
🍂🍂🌳🌳🌳🌳
ناگهان رویای شیرینم شکست
زانکه بابا را بدادم من ز دست
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
نقطه ی آغاز ظلمی بی حساب
افتتاح دفتری پر از عذاب
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بانخستین رحمت رب کریم
نام من تغییر دادن به یتیم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
چهره ی دنیا بشدت خشمگین
هرچه می دیدم تماما سهمگین
🍂🍂🌳🌳🌳🍂🍂
چونکه می دیدم پدر با طفل خویش
از نهادم آه وحسرت جمله ریش
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
لاف می دادند طفلان از پدر
بینشان ساکت،اما خون جگر
🍂🍂🍂🌳🍂🍂
کلبه ی ما بیت الاحزانی دگر
رفت ازدست، آن همه شادی و فر
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
وه چه وحشتناک بود آن روزگار
مادری در بین طفلان، مانده زار
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
باغ آمالش زده باد خزان
درد جانکاه ، رفته است تا عمق جان
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
مات و حیران در دو راه زندگی
اوج استیصال و درخود ماندگی
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
اینک اوراست انتخابی سخت تر
زندگی با ما ویا بختی دگر
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
او که عمری کمتر از سی سال داشت
همتش بر حفظ فرزندان گذاشت
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
مرد هم در عزم او مغلوب بود
قله ی امروله هم، او را ستود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بازگردم شرح حال زار خود
برشمارم بخشی از اسرار خود
🍂🍂🍂🌳🍂🍂
باب شادی ها بکلی بسته شد
مهربانی ها زمن دلخسته شد
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
دست تقدیر کودکِ کارم نمود
هرکسی دستورِ فعلی داده بود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
مهربانی گاه از بیگانه بود
لیک نزدیکان همه ظلمم نمود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
گر ز بیگانه بلا آمد سرم
از کسان خود کجا شکوه برم؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
تازیانه،سیلی و مشت و لگد
گوئیا با ماست تا روز ابد
🍂🍂🍂🍂🌳🌳
این تن رنجور، عجین درد بود
گاه با ارّه نوازش هم نمود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
قامتم خم زیر بار کار سخت
بی مواجب، بینوا، برگشته بخت
🍂🍂🌳🍂🍂🍂🌳
فصل دبستان چون چنین برمن گذشت
در وجودم شوق تحصیل چیره گشت
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
گرچه تحصیل هم برایم سخت بود
لیک از سختی کار دورم نمود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
ماجراها داشت وقت مدرسه
فصل پاییز وشروع مخمصه
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
درپی منزل شب وروز در به در
گاه ایراد اجاره ، گه نفر
🍂🍂🍂🍂🍂
آشیانه همچو وضع گربه ها
چند روزی یک مکان می شد به پا
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
گر بپرسی از ناهار و شاممان
اشک هایت لاجرم گردد روان
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
برترین تغذیه مان ترخینه بود
گرچه روزی بود، گاهی هم نبود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
قصهی تأمین گرمای اتاق
بی شباهت نیست به اعمال شاق
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بهر پیدا کردن چند لیتر نفت
توی صف ها و مرارت های سخت
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
مبتلا به رنج و حسرت ، من بُدم
مانده در دیار غربت، من بُدم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
مختصر سازم اگر شکوایه ام
محنت و رنج تا ابد شد سایه ام
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
آنچه گفتم رویی از یک سکه بود
چهره ی دیگر بباید رو نمود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
اندک اندک روشنایی هم رسید
موسم عیش جوانی هم رسید
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
ازمیان شغل های بیشمار
عزم آن کردم شوم آموزگار
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
گر تو کاری پر مرارت داشتی
عشق اگر باشد حلاوت کاشتی
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
تشنه ی تحصیل و تعلیمم هنوز
عاشق کرسی تدریسم هنوز
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
عاقبت از کار درس و مدرسه
امر شد برکار دیوان، القصه
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
شد موافق کار دیوانی به من
چند سالی هم شدم دور از وطن
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
گرچه دوران این چنین تحریر شد
لیک اسرار فراوان زیر شد
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
چون که«همراز» من آن نادیده است
رازهای دیگری دارم به دست
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
شایدم روزی گشایم سینه را
برملا سازم برایش ماجرا
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
پرسمش چون بابها را بسته ای؟
پس کجا بابی به رحمت رسته ای؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
هرکجا رفتم بلایی سبز شد
هر چه کردم مبتلای زجر شد
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
وعده دادی چون ببندی بیست در
لااقل مفتوح سازی یک مفر
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
سوی باغ و بوستان گشتم روان
پس چرا بهرم نمودی چون خزان؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
حکمتش چیست این همه رنج وعذاب؟
با عدالت چون بسازد این کتاب؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
ماجرا چیست بنده را دادی عذاب
کودکی و نوجوانی تا شباب
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بعداز آن هم دردهای نو رسید
موی هایم در جوانی شد سپید
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
هر بلایی ز آسمان آمد فرود
روی بام خانه ام کردش سجود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
ز آشنایان خون دلها خوردمی
بس که کردندبهرمن نامردمی
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بهرشان مشکل گشایی داشتم
عاقبت نامهربانی یافتم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
من وفا کردم ولی دیدم جفا
پاسخ نیکی کجا باشدخطا؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
اعتمادی نیست برکارجهان
زانکه چشمانت شوند نامهربان
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
یوسف از خار مغیلان بد ندید
زخم جانکاه از برادرها رسید
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
من در این دنیا ندارم همدمی
تا کنم شکوه ز هر درد و غمی
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
خود نفهمیدم کجا کج رفته ام
این تقاص چیست که پس می دهم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
طاقتم طاقست از این بار غم
آرزو دارم گشایم عقده ام
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
لااقل یک بار ازاعماق جان
خنده ای از دل برآرم در بیان
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
عمرم ازپنجاه رد شد همچو باد
روزخوش را من نمی آرم به یاد
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
آخر ای رب بنده هم یک بنده ام
حق نباشد کس نبیند خنده ام
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بنده هم چون بندگان دل داشتم
بس تمناهای قابل داشتم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
حیف و افسوس سالها بر من گذشت
یک عنایت از تو بر من وا نگشت
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
گرچه کردم شکوه ها از حکمتت
لیک بستم دل به لطف و رحمتت
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
شاکرم از حکمتت ای مهربان
گر شود لطفت به راهم آن جهان
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
حشمت الله محمدی (بی همراز)